سه ماه تلخ...سه ماه درد...سه ماه غلتیده در خون
شدم محمد - 1371-که سر بزنم به شبهای جنون
نه ماهه شدم و نه ماه دیگر داغ/دارم از ....
فندک بزن به بنزین این هم/آغوشی و این جنازه ی مدفون
سه ماه تلخ...سه ماه درد...سه ماه غلتیده در خون
شدم محمد - 1371-که سر بزنم به شبهای جنون
نه ماهه شدم و نه ماه دیگر داغ/دارم از ....
فندک بزن به بنزین این هم/آغوشی و این جنازه ی مدفون
خاطراتم را دوباره میکنم از دم مـــــــــــــرور
یک زمان، ما مطربانـــــــــــه در ســـــــــــرور
بوده ایم اما همیـنکــــــــــ خستــــــــــه ایم
حسرتی بر لب، کجاست آن شوق و شور؟
رفته ام در هجمه ی رنــــــدان مست
ترهه ای گویم که در وصف تو هسـت
ندانستی چه شد، یک شب،سرپیچ دوراهی ها
قدم برداشتی در نامسیر اشتباهی ها
درآن آتش نشینی ها،سمندر می شدی کم کم
رها شد نم نمک از خاطرت تنگاب ماهی ها
تو ناغافل،به هر دیوار کاهی تکیه می دادی
و ازآخر،زمینت زد همین بی تکیه گاهی ها
تو کبریتی شدی در متن تاریکی ولی افسوس
که با هر شعله ات انگار افزون شد سیاهی ها
تو خود را نخ به نخ در کنج محنت دود می کردی
محبت رفت از یاد تو در بن بست واهی ها
نگاهت را به پشت دست مالیدی و ناباور
خودت را یافتی در حجم گنگ دادگاهی ها
و در یک چارچوب ناموازی با خودت گفتی:
تو هم پیوستی از آخر به جمع راه راهی ها؟
نشستی گوشه ای حبسیه سردادی ولی دائم
حواست را به هم می زد صدای عذرخواهی ها
برای دخترت دنبال اسمی تازه می گشتی
که اسمی خاطرت آمد:سمندرها و ماهی ها
یک شبی خواستم تورا دیــــــــدن کنم
تا ز چشمـــــانت غزل چیــــــــدن کنم
آن زمان که حاضــــرم در بســــــــترت
جامه ای پاکیزه پوشــــــــــــــیدن کنم
از برای تحفـــــــــه هــــــم در پیش تو
آن سه شاخه گل مریـم را نگاریدن کنم
هر کجا رفتم میان عاشـــــــــــــــقـان
از تو و از عشـــــــــــــق پرسیدن کنم
با تو رنــــــــــــــــــدانه نطر بازی کنم
باره ای هم از تو بوسیـــــــــــدن کنم
با تمام سختـــــی اش وقت فصـــــال
بر سرت نقل هــا پاشیــــــــــدن کنم
بعــــد آن هم با همان اندوه خـــــاص
بر نگاهــــت خیره خندیــــــــدن کنم
بر تمام عــاشقـــــانت یک تنـــــــــه
انچنین مکتــــوب شـــــــوریدن کنـم
دگر وقت آن شد که در خـــــــــاطرت
جرئه ای سیـــــگار نوشیـــــدن کنم
چهار و سیزده دقیقه بود که از خواب برخاستم
چهار و سیزده دقیقه بود که دوش گرفتم
چهار و سیزده دقیقه بود که با پاکت سیگارم به بالکن رفتم
چهار و سیزده دقیقه بود که سی و چهار غروب را با شازده کوچولو تماشا کرده بودم
چهار و سیزده دقیقه بود که قهوه خوردم
.
.
صدای در آمد
چهار و چهارده دقیقه بود که تو آمدی . .
من و آینه رو در روی هم یکریز می رقصیم در آتش
و در حالی که پشتم تا شده مانند حرف ((م)) در آتش
حساب لحظه ها در رفته از دست من و این شعر سرگردان
تماشایی ست در این لحظه ها یخ بستن تقویم در آتش
تمام عابران گفتند زیر لب:چه مرد نابهنجاری
که نصف هستی اش در منجلاب افتاده است و نیم در آتش
نمی ترسم ازین هیبت ،سمندرگونه می رقصم و می دانم
گلستانی فراهم می شود در شان ابراهیم در آتش
و من می سوزم و فردا به باقیمانده ام با گریه می گویی:
به دست این و آن افتاد میراثی که شد تقسیم در آتش
و از خاکسترم دیوانه ای دیگر به این بیغوله می آید
و می آید کنار قبر انسانی که شد ترسیم در آتش
مرا در من گم کن تا پیدا شوم
شاید از امید دیدارت شیدا شوم
از مرگ تا مرگ هیچ در دو فاصله
خبری از من ..مرگ...از قاصده....
این شب و بیدازی بدون تو
فنئک و سیگارها تا ساعت 2
نوشته هایی از خون بر دیوار اتاقم
جای خالیت بر نت پوک سیگارم
و دوستت دارم عزیز
همین و دیگر هیچ چیز
بی قراری ، سم آتش افروز باران است .
گم شده ی سرگشته ی بی سامان مست از رویایی ،
که خودش را در خودش بر نمی تابد !
آن ((من دیگر))-اش کبریت در دست به زیر باران و این من مست و مخمورش ، در حسرت چتری
که
باد برد .....
تمام خاطرات تو،در تاریکی چشمم
آری سزاواز تو نیست،این قطرات اشکم
هرقطره که آمد به چشم،گفتم تو ناله میکنی
نگفته ام به خود که تو،هی رقص باله میکنی
ای باغبان من چرا تبر به ریشه می زنی؟
تو خواهان بره ای یا شیر بیشه میزنی؟
من مست گشته ام ز تو،مشروب می خواهم چکار
با نت چشمانت یریز،با دل میزنم ستار
این قصه را شنیده ای غم هم کلام عاشق است؟
لیلی عشوه می کند،گویا ز مجنون فارغ است؟
آری برای تو فقط،هر سطر این شعر قصه ایست
اما برای من تمام،آتشفشان غصه ایست
ای عشق دیرینم چرا؟تو گشتی از راهم جدا!
حتما تقدیرم نبود!آری خدا؟آری خدا؟
این تن هزاران تکه شد باز تبرت را تیز کن
آنقدر بزن بر روی دل،آن را به شدت ریز کن
این شعر به سان پدرم،ترکش و تیر خورده است
حالا به شعرم بنگر،ببین،دل من مرده است!
....
تعداد صفحات : 3